ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 361

و در همان کتاب است که ابن مردویه از على بن ابى طالب (علیه السلام ) روایت کرده که گفت : هیچ چیز از نظر پیامبرتان مخفى نیست ، مگر همان پنج سر غیبى که آیه آخر سوره لقمان متعرض آن است

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 360

چند روایت در مورد انحصار علم به چند چیز در خداى تعالى درذیل آیه : «ان الله عنده علم الساعة و...«
و در خصال از ابى اسامه از ابى عبدالله امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که وى گفت : امام صادق (علیه السلام ) فرمود: آیا نمى خواهید از پنج چیز خبرتان دهم ، که خداى تعالى احدى از خلق خود را به آنها آگاه نساخته ؟ مى گوید: عرضه داشتم : بله ، فرمود: خداوند تاریخ قطعى قیام قیامت را مى داند، و به احدى از خلق خود خبر نداده ، و خداوند باران را نازل مى کند، و آنچه در رحم ها هست مى داند، و هیچ کس نمى داند که فردا چه چیزى کسب مى کند، و هیچ کس نمى داند در چه سرزمینى مى میرد، ولى خدا همه اینها را مى داند، و از آنها با خبر است
مؤ لف : در عین حال روایات بسیار زیادى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) و ائمه (علیهم السلام ) رسیده که این حضرات از آینده حال خود و از زمان مرگشان و اینکه در چه سرزمینى از دنیا مى روند خبر داده اند، و این روایات بسیار، روایت بالا و نظائر آن را تقیید مى کند، و حاصل مجموع روایات این مى شود، که علم این پنج امر مخصوص ‍ خدا است ، و به کسى نداده ، مگر آن کس که خود به وى تعلیم نموده است ، البته در این دسته از روایات روایاتى هست که قبول تقیید نمى کند، مثلا در آنها آمده که حتى به تعلیم الهى نیز کسى در این پنج مساله آگاه نمى شود، لیکن به این روایات نباید اعتناء کرد، براى اینکه روایات پیشگوییهاى ائمه و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) آن قدر زیاد است ، که نمى شود به خاطر یک روایت از همه آنها چشم پوشید
و در الدر المنثور است که ابن منذر، از عکرمه روایت کرده که گفت : مردى به نام وراث از قبیله بنى مازن بن حفصه بن قیس غیلان ، نزد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) آمد، و گفت : اى محمد قیام قیامت چه وقت است ؟ تا از این بدبختى ها نجات یابیم ؟ دیگر اینکه قحطى همه جا و همه سرزمینهاى ما را فرا گرفته ، چه وقت نعمت فراوان مى شود؟، و من وقتى از قبیله ام بیرون مى آمدم زنم حامله بود، چه وقت پا سبک مى کند؟ دیگر اینکه امروز فهمیدم چه چیزها به دستم آمد، بفرما فردا چه به دست مى آورم ؟ و دیگر اینکه من فهمیدم در کجا بدنیا آمدم ، بفرما ببینم در کجا از دنیا مى روم ؟ پس این آیه در پاسخ وى نازل شد
مؤ لف : این روایت خالى از اشکال نیست ، براى اینکه آیه شریفه با فقرات سوال منطبق نیست ، در آیه نیامده که خدا مى داند حمل حامله چه وقت به دنیا مى آید، تا جواب از سوال وراث باشد، و نیز در آیه نیامده که تنها خدا مى داند چه وقت قحطى بر طرف مى شود

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 359

مؤ لف : این حدیث از همین آیه شریفه گرفته شده ، که ما در ذیل آن گفتیم کنایه است از مؤ من
و در تفسیر قمى در ذیل جمله «الا کل ختار کفور« معصوم فرموده : «ختار« به معناى خداع و نیرنگ باز است ، و در ذیل جمله «ان وعد الله حق « فرموده : منظور از این وعده ، وعده قیامت است
وصف دنیا از زبان امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در جواب مردى که از دنیا بدگویى مىکرد
و در کتاب ارشاد مفید نقل کرده که امیر المومنین (علیه السلام ) شنید که مردى از دنیا بدگویى مى کند، بدون اینکه بفهمد چه مى گوید، و چه باید درباره آن بگوید پس در پاسخش مطالبى فرمود، که از آن جمله این است که : دنیا جاى راستى است ، براى کسى که با دنیا صادق باشد، و جاى عافیت است براى کسى که از دنیا چیز بفهمد، و جاى بى نیاز کردن خویش است ، براى کسى که از آن توشه برگیرد، و نیز دنیا، مسجد انبیاى خدا، و محل نزول وحى اوست ، و مصلاى ملائکه ، و تجارتخانه اولیاى خدا است ، در دنیا رحمت به چنگ آورید، و در آن بهشت را کسب کنید، پس این کى است که دنیا را مذمت مى کند؟ با اینکه خود دنیا ناپایدارى و جدا شدنش از اهل دنیا را اعلام مى کند، و به بانگ بلند از فراق و جدایى خبر مى دهد، و خودش خبر از مرگ خود مى دهد،با نمونه اى که از سرور دارد بشر را به سرور آخرت تشویق مى کند، و با نمونه اى که از بلاء دارد مردم را از بلاى آخرت بر حذر مى دارد، و این ترغیب و تحذیرش ‍ را به بهترین بیان صورت مى دهد
پس هان اى کسى که دنیا را مذمت مى کنى ، و در عین حال که آن را فریبگر مى خوانى ، فریب خورده این بیان خویشى ، او کى تو را فریب داده ؟ آیا با بستر مرگ پدرانت ؟ و قبور ایشان که ایشان را کهنه و پوسیده کرد تو را گول زده ؟ و یا با افتادن مادرانت در گودال گورها؟ تو مگر یادت نیست که چقدر با دست خود و به مباشرت خود آنان را پرستارى و عیادت کردى ، به امید اینکه شاید بهبودى یابند، و چقدر و با چه علاقه اى شرح بیماریشان را براى پزشکان بیان مى کردى ، و از آنان التماس دواء مى نمودى ، نه آن علاقه و حرصت سودى به حال آنان بخشید، و نه میانجى گریت فائده اى به حالشان داشت ، این وضع که خودت دیدى و دنیا نشان تو داد، بستر مرگ تو را به تو نشان داد، که در آن روز نیز نه گریه ات به جایى مى رسد، و نه دوستانت سودى به حالت دارند

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 358

مؤ لف : قریب به این مضمون را سیوطى در الدر المنثور به چند طریق از ابن عباس آورده ، و این حدیث هم مانند دو حدیث قبلى از باب تطبیق یکى از مصادیق نعمت هاى ظاهرى و باطنى بر کلى آن است
و در توحید به سند خود از عمر بن اذینه از امام ابى جعفر (علیه السلام ) روایت کرده که در حدیثى فرمود: رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرموده : هر مولودى با فطرت یعنى معرفت اینکه خدا آفریدگار اوست متولد مى شود، و این همان است که خداى تعالى مى فرماید: «و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله - و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده هر آینه حتما خواهند گفت الله «
و در تفسیر قمى در ذیل آیه «الم تر ان الفلک تجرى فى البحر بنعمت الله « از امام (علیه السلام ) نقل کرده که فرمود «کشتى ها در دریا به قدرت خدا حرکت مى کنند«
و نیز در همان کتاب در ذیل آیه «ان فى ذلک لایات لکل صبار شکور« نقل کرده که فرمود: صبار آن کسى است که در برابر فقر و فاقه خویشتن دارى مى کند، و شکور آن کسى است که بر همه احوال شکر خدا مى گزارد
و در مجمع البیان در ذیل همین آیه گفته : در حدیث آمده ، که ایمان دو نیم است ، نیمى صبر است ، و نیمى شکر

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 357

و دو چیز دیگر هم شمرده ، که انسان از آن اطلاعى ندارد، و به خاطر همین از حوادث آینده خود بى خبر است ، اول اینکه : «و ما تدرى نفس ماذا تکسب غدا - هیچ کس نمى داند که فردا چه به دستش ‍ مى آید«، دوم اینکه : «و ما تدرى نفس باى ارض تموت - و هیچ کس نمى داند در چه سرزمینى مى میرد«
و گویا مراد از تذکر این دو نکته ، یادآورى این معنا باشد، که خداى تعالى ، عالم به هر کوچک و بزرگ است ، حتى مثل مساءله قیامت را مى داند، که علمش براى خلق فراهم نمى شود، و خود شما به آن که مهمترین مساله است علمى ندارید، پس خدا مى داند و شما نمى دانید، و چون چنین است ، پس زنهار که به وى شرک ورزید، و از اوامرش تمرد کنید، و از پذیرفتن دعوتش رو گردانید، و در نتیجه به خاطر نادانى خود هلاک شوید
بحث روایتى
چند روایت در بیان مراد از نعمت هاى ظاهر و باطن در ذیل آیه «واسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة «
در کتاب کمال الدین به سندى که به حماد بن ابى زیاد دارد روایت کرده ، که وى گفت : من از آقاى خودم موسى بن جعفر (علیه السلام ) از آیه «و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه « پرسیدم ، فرمود نعمت ظاهرى ، امام ظاهر، و نعمت باطنى ، امام غائب است
مؤ لف : البته این روایت از باب تطبیق یکى از مصادیق بر کل آیه است ، و آیه مدلولش اعم از مورد روایت است
و در تفسیر قمى به سند خود از جابر روایت کرده که گفت : مردى نزد امام ابى جعفر (علیه السلام ) به عنوان سوال آیه «و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه « را تلاوت کرد، امام (علیه السلام ) فرمود: اما نعمت ظاهرى ، رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) و معرفت و توحیدى است که آن جناب درباره خداى عزوجل آورده ، و اما نعمت باطنى ولایت ما اهل بیت و عقد مودت ما است ...
مؤ لف : این روایت نیز مانند روایت قبلى از باب تطبیق است
و در مجمع البیان در ذیل جمله «و اسبغ علیکم ...« گفته : و در روایت ضحاک از ابن عباس آمده که گفت : من از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) پرسیدم معناى این آیه چیست ؟ حضرتش فرمود: اى ابن عباس اما آنچه که ظاهر است اسلام است و آنچه که خدا آفریده ، از خلقت و رزقى که به تو افاضه کرده ، و اما آنچه باطن است این است که اعمال زشتت را پوشانده و رسوایت نکرده ، اى ابن عباس خداى تعالى مى فرماید: من سه چیز را به مومن داده ام ، که از خود او نیست ، اول دعائى که مؤ منین بعد از او بر او مى خوانند با اینکه او دیگر عملى ندارد، و دوم اینکه ثلث مالش را براى خودش قرار دادم ، تا با آن گناهانش را ببخشم ، سوم اینکه کارهاى زشتش را پوشاندم ، و به هیچ یک از آنها رسوایش نکردم ، با اینکه اگر یکى از آنها را بر ملا و فاش مى ساختم ، حتى خاندانش او را طرد مى کردند، تا چه رسد به غریبه ها

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 356

معناى جمله : «و لا یغرنکم بالله الغرور«
راغب گفته : کلمه «جزاء« به معناى بى نیازى و کفایت است ، و گفته : «غررت فلانا« به این معنا است که من رگ خواب او را جستم ، و آنچه از او مى خواستم گرفتم ، و «غره « به معناى غفلت در بیدارى است ، و کلمه «غرار« به معناى غفلت با چرت و فتور است ، - تا آنجا که مى گوید: پس غرور به معناى هر چیزى است که آدمى را فریب مى دهد، چه مال باشد، و چه جاه ، و چه شهوت ، و چه شیطان ، چیزى که هست بعضى از مفسرین کلمه «غرور« را به شیطان تفسیر کرده اند، و این بدان جهت است که او خبیث ترین فریب دهندگان است و بعضى دیگر آن را به دنیا تفسیر کرده اند چون در مثل گفته شده «الدنیا تغر و تضر و تمر - دنیا غرور مى آورد و ضرر مى زند و مى گذرد«
و بنا به گفته وى معناى آیه این مى شود: «اى انسانها بپرهیزید از پروردگارتان «، و او خداى سبحان است ، «و بترسید روزى را« و آن روز قیامت است ، که «لا یجزى « کفایت نمى کند «پدرى از فرزندش ، و نه مولودى کفایت کننده و بى نیاز کننده است « چیزى را «از والد خویش ، که وعده خدا« به آمدن قیامت «حق « است ، یعنى ثابت است و تخلف ناپذیر، «فلا تغرنکم الحیوه الدنیا« پس ‍ زنهار، که زندگى دنیا با زینت فریبنده خود شما را بفریبد «و لا یغرنکم بالله الغرور« و بطور کلى بهوش باشید، که هیچ فریبنده اى چه از شؤ ون زندگى باشد، و چه خصوص شیطان شما را گول نزند
إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ الساعَةِ وَ یُنزِّلُ الْغَیْث وَ یَعْلَمُ مَا فى الاَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّا ذَا تَکسِب غَدًا وَ مَا تَدْرِى نَفْس بِأَى أَرْضٍ تَمُوت إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُ

کلمه «غیث « به معناى باران مى باشد، و معناى جمله هاى آیه روشن است
بیان اینکه خداوند عالم به هر کوچک و بزرگ است
چیزى که در تفسیر این آیه لازم است گفته شود، این است که در این آیه سه مورد از مواردى که علم خدا متعلق بدانها است بر شمرده ، یکى علم به قیام قیامت ، که از مسائلى است که خداوند علم بدان را به خود اختصاص داده ، و احدى جز او از تاریخ وقوع آن خبر ندارد، همچنان که جمله «ان الله عنده علم الساعه - به درستى خدا نزد او است علم به قیامت «، نیز این انحصار را مى رساند
دوم مساءله فرستادن باران ، و سوم علم بدانچه در رحم زنان است ، از پسر و دختر، که خداوند این دو را نیز به خود اختصاص داده مگر آنکه خودش تعلیم کسى کند

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 355

و آیه شریفه با جمله «ان فى ذلک لایات لکل صبار شکور« تمام شده است . کلمه «صبار« یعنى کسى که در هنگام ناملایمات بسیار صبر مى کند، و «شکور« یعنى کسى که در برخورد با نعمت ها بسیار شکرگزار است ، و این تعبیر به طورى که گفته اند کنایه از مؤ من است
وَ إِذَا غَشِیهُم مَّوْجٌ کالظلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ ... کلُّ خَتَّارٍ کَفُورٍ

راغب گفته کلمه «ظله « به معناى ابرى است سایه افکن ، و بیشتر به ابرى ظله مى گویند که عواقب ناگوارى داشته باشد، از آن جمله در قرآن فرموده : «کانه ظله « و نیز فرموده : «عذاب یوم الظله «
و معنایش این است که چون موجى در دریا مانند قطعه اى ابر برایشان احاطه مى کند، دست از همه چیز شسته ، فقط متوجه خدا مى شوند، و از او نجات خود را مى طلبند، در حالى که دین را برایش خالص دارند، و خلاصه مى خواهد بفرماید: این خواندن خدا در آن حال دلیل بر این است که فطرتشان فطرت توحید و یگانه پرستى است
«فلما نجیهم الى البر فمنهم مقتصد« - کلمه «مقتصد« به معناى کسى است که راه «قصد« یعنى راه مستقیم را مى پیماید که مراد از آن راه توحیدى است که فطرتشان در آن حال بر آن دلالتشان مى کرد، و تعبیر به «منهم - بعضى از ایشان «، براى اندک شمردن آنان است ، و معنایش این است که همین که خداى سبحان این گرفتاران دریا را که خدا را به خلوص مى خواندند نجات داد، و به خشکى رساند، اندکى از ایشان مقتصدند
«و ما یجحد بایاتنا الا کل ختار کفور« - کلمه «ختار« مبالغه است و از ماده «ختر« مى باشد که به معناى شدت مکر و حیله است ، و از سیاق بر مى آید که این عده بیشتر آن مردمند، و معنایش این است که از آن جمعیت گرفتار در دریا، بیشترشان آیات ما را انکار کردند، و آیات ما را انکار نمى کند، مگر هر نیرنگ باز کفران پیشه
یَأَیهَا النَّاس اتَّقُوا رَبَّکُمْ ... وَ لا یَغُرَّنَّکم بِاللَّهِ الْغَرُورُ

بعد از آنکه حجت ها و مواعظ شافى و وافى را بیان نمود، در این جمله که خاتمه آن مواعظ است ، در بیانى عمومى همه را مخاطب قرار داده و به سوى تقوى دعوت و از روز قیامت انذار مى کند، قیامتى که هیچ بى نیاز کننده اى نیست ، که آدمى را بى نیاز کند، مگر ایمان و تقوى

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 354

پس صدر آیه یعنى جمله «ذلک بان الله هو الحق « برهان بر مضمون ذیل آن ، یعنى جمله «ان الله هو العلى الکبیر« است ، و ذیل آن برهان بر جامعیت خداى تعالى نسبت به صفات ثبوتیه و سلبیه هر دو است ، که بیانش گذشت ، پس خدا ذاتى است مستجمع و دارنده همه صفات کمال ، پس او «الله « است ، که عزیز است نام او
جمله «و ان ما یدعون من دونه الباطل «، از آنجا که در مقابل جمله «ذلک بان الله هو الحق « است ، لذا هر چه درباره این جمله گفته شد، مقابل آن ، در آن جمله جریان مى یابد، یعنى خدایانى که مشرکین براى خود اتخاذ کرده اند، هیچ بهره اى از حقیقت ندارند، و از خلق و تدبیر چیزى مستند به آنها نیست ، چون شریک در الوهیت و ربوبیت باطل است و حقیقتى در آن نیست و چون به هر تقدیر باطل است ، پس از خلق و تدبیر به هیچ وجه چیزى مستند به آنها نمى شود
مطلب دیگر اینکه در آیه شریفه از اسماء الحسنى سه اسم «حق « و «على « و «کبیر« ذکر شده ، و از آنچه گذشت معلوم شد که کلمه «حق « به معناى واجب الوجود است ، و کلمه «على « از صفات سلبیه ، و کلمه «کبیر« از صفات ثبوتیه که قریب المعنى با عبارت مستجمع صفات کمال است
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْک تجْرِى فى الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِیرِیَکم مِّنْ ءَایَتِهِ ...

حرف «باء« در جمله «بنعمت الله « باء سببیت است ، و ذکر نعمت از قبیل مقدمه چینى براى آخر آیه است ، و در آن اشاره است به وجوب شکر خداى تعالى ، در برابر نعمتش ، براى اینکه شکر منعم واجب است
و معناى آیه این است که آیا نمى بینى که کشتى در دریا به وسیله نعمت او به حرکت در مى آید؟ و آن نعمت عبارت است از اسباب حرکت ، و جریان کشتى ، یعنى باد، و رطوبت داشتن آب ، و امثال آن
بعضى از مفسرین احتمال داده اند که باى مذکور باى تعدیه ، و یا به معناى «مع - با« باشد، و مراد از «نعمت « طعام و سایر محمولاتى باشد که کشتى ها بارگیرى مى کنند، بنابر احتمال دوم معنا چنین مى شود که : آیا نمى بینى که کشتى با بارش در دریا به حرکت در مى آید؟ و بنابر احتمال اول چنین مى شود: آیا نمى بینى که کشتى بارش ‍ را در دریا به حرکت در مى آورد؟

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 353

و وقتى حقیقت هر چیز عبارت است از ثبوت آن ، پس خداى تعالى که ثبوتش ضرورى است ، به ذات خود حق است ، ولى غیر او به وسیله او حق مى شوند
و وقتى این معنا مورد دقت قرار گیرد، و آن طور که شاید و باید در آن تاءمل شود، معلوم مى شود: اولا تمامى موجودات در وجود یافتن ، مستند به خداى تعالى هستند، و همچنین نظام عامى که در عموم آنها، و نیز نظامهاى جزئى که در بعضى از آنها یعنى در هر نوعى و فردى از آنها جارى است ، همه مستند به خداى تعالى است
و ثانیا کمالات وجودى که در حقیقت ، صفات وجودند، از قبیل علم ، قدرت ، حیات ، سمع ، بصر، وحدت ، خلق ، ملک ، غنى ، حمد، و خبیر بودن ، چه آنها که در آیات سابق ذکر شده ، و چه آنها که ذکر نشده ، صفاتى است که قائم به خداى تعالى است ، که یا عین ذات اویند، مانند علم و قدرت ، و یا صفاتى خارج از ذات اویند، که از فعل او انتزاع مى شود، مانند صفت خالق و رازق و رحیم ، که از خلقت و رزق و رحمت او انتزاع مى شوند
و ثالثا قبول شریک در ذات او، یا در تدبیرش ، و نیز هر صفتى که معناى فقدان و نقص را داشته باشد، از ذات خداى تعالى مسلوب است ، یعنى اینگونه اوصاف در او نیست ، و به همین جهت آنها را صفات سلبیه خدا مى گوییم ، مانند بى شریکى ، تعدد ناپذیرى ، بى جسمى ، بى مکانى ، بى زمانى ، جهل ، عجز، بطلان ، زوال و امثال آن
براى اینکه همه این صفات معناى عدمى دارند، و چون وجود خدا مقید به قیدى نیست ، همین نداشتن قید عدمى (به حکم نفى در نفى موجب اثبات است )، اطلاق وجود او را اثبات مى کند
و شاید جمله «و ان الله هو العلى الکبیر«، ثبوت صفات را به هر دو مرحله اش افاده کند، چون نام «العلى « تنزه خدا را از هر چیز که لایق به ساحت او نیست افاده مى کند، پس بدلیل اینکه العلى است مجمع همه صفات سلبى است
و کلمه «کبیر« وسعت او را نسبت به هر کمال وجودى افاده مى کند، پس چون کبیر است مجمع تمام صفات ثبوتى است

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 352

و از جهت چهارم تقسیم مى شود به اعمالى که در طفولیت از او سر مى زند، و اعمالى که در دوران کودکى اش و اعمالى که در دوران جوانى اش ، و اعمالى که در دوران پیرى اش انجام مى دهد، و همچنین تقسیماتى دیگر
آنگاه اگر در ارتباط این اعمال با یکدیگر، و استخدام بعضى از آنها براى بعضى دیگر، و راه یابى نفس در انجام هر یک از آنها در آنجایى که انجام داده ، و سزاوار بوده که انجام دهد و نیز در حرکت انسان با این کاروان قوى و اعمال به سوى غایت ها، و آن کمال و سعادتى که در مال کار مترتب بر آنها مى شود. و نیز در فرورفتگیش در ورطه هاى مادیت ، و موطن زینت و فتنه و سرانجام ناجى بودن بعضى و هالک شدن بعضى دیگر، تدبر و دقت کند
آرى اگر در این نظام حیرت انگیز باریک شود، خواهد دید و دیگر شکى نخواهد کرد در اینکه آنچه کرده و مى کند، تقدیرى بوده که خدا مقدرش ‍ کرده ، و نظامى بوده که صانع علیم و آفریدگار توانا ردیف کرده است ، و دیدن این نظام علمى عجیب ، دیدن این معنا است که خدا به آنچه مى کنید خبیر است (و خدا داناتر است )
ذَلِک بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلىُّ الْکبِیرُ

بعد از آنکه خداى سبحان فرمود: مبدا هر چیز خدا است ، و در نتیجه وجود و تدبیر امر هر چیز مستند به اوست ، و عود هر چیزى هم به سوى اوست ، بدون فرق بین فرد و جمعیت ، و بین قلیل و کثیر، و نیز خاطرنشان کرد که هیچ چیز از خلقت و امر به دست خدایانى که ایشان مى خوانند نیست ، اینک تمامى این مطالب را در تحت یک بیان جامع جمع کرد، و با کلمه «ذلک « به آنچه تاکنون گفته شده اشاره نموده و فرموده : «ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل ...«
معناى «حق « بودن خداى تعالى و «على « و «کبیر« بودن او عزاسمه
توضیح آن : کلمه «حق « به معناى ثابت است ، اما نه از هر جهت ، بلکه از جهت ثبوتش ، و در مقابل آن کلمه «باطل « به معناى غیر ثابت است ، از جهت عدم ثبوتش ، و جمله «ان الله هو الحق « به خاطر ضمیر فصلى که در آن هست ، و نیز بخاطر معرفه آوردن خبر، - الف و لام آوردن بر سر کلمه «حق « - انحصار را مى رساند، یعنى انحصار مبتداء در خبر
پس جمله «بان الله هو الحق « ثبوت را منحصر مى کند در خدا، و مى فرماید: تنها خدا است که ثابتى است که با بطلان آمیخته نیست ، و به عبارت دیگر ثابت از جمیع جهات است ، و به عبارت سوم موجود بر هر تقدیر است ، پس وجودش مطلق است ، یعنى مقید به هیچ قید و مشروط به هیچ شرطى نیست ، پس وجود او ضرورى و عدمش محال است ، به خلاف غیر او از موجودات ممکن الوجود، که وجودشان تقدیرى است ، یعنى به تقدیر و فرضى که مسبب آن موجود شود آن نیز موجود مى شود، پس وجود ممکنات مقید است به وجود سبب آنها، پس به دست آن سبب موجود مى شوند، نه بخودى خود و به ضرورتى از ذات خود

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 351

پس مراد از «ایلاج « شب در روز این است که شب رو به بلندى بگذارد و بعضى از ساعات روز را اشغال کند، یعنى ، بعضى از ساعات که قبلا روز بودند جزو خود سازد و مراد از «ایلاج « روز در شب عکس ‍ این معنا است ، و مراد از اینکه فرمود: هر یک از آفتاب و ماه مسخر و رام شده ، تا اجلى مسمى جریان دارند، این است که هر وضعى از اوضاعشان تا وقتى معین است ، و دوباره به وضع اول بر مى گردند
پس هر کس این نظام دقیق را که در آفتاب و ماه است در نظر بگیرد، شکى نمى کند در اینکه مدبرش با علم ، امر آنها را تدبیر کرده ، علمى که آمیخته با جهل نیست ، نه اینکه خودش تصادفا و اتفاقا چنین نظامى به خود گرفته باشد
«و ان الله بما تعملون خبیر« - این جمله عطف است بر موضع جمله «ان الله یولج «، و تقدیرش چنین است : «الم تر ان الله یولج ...«، «و الم تر ان الله بما تعملون خبیر«، چون به طورى که گفته اند کسى که نظام شب و روز و آفتاب و ماه را ببیند، ممکن نیست از عالم بودن صانع آن به دقایق و اعمال مهم آن غافل بماند
لیکن به نظر ما این نتیجه گیرى ، یعنى نتیجه گیرى علم به آنچه مردم مى کنند، از علم به نظامى که در شب و روز و آفتاب و ماه جارى است ، درست نیست ، زیرا چنین استنتاجى صرف حدس است ، یعنى مردم باید حدس بزنند که خدایى که داناى به آن نظام است ، به اعمال ایشان نیز عالم است ، و علم حدسى را مشاهده و رویت خواندن صحیح نیست ، (چون از علم قطعى به رؤ یت تعبیر مى کند نه از حدس )
و شاید مراد از دیدن خبیر بودن خدا به اعمال ، در جمله «آیا نمى بینى که خدا به اعمال شما خبیر است ؟« این باشد که اگر انسان در نظام و اعمال خودش بدان جهت که عمل یک فرد انسانى است دقت کند، خواهد دید که اعمال او از چند جهت قابل تقسیم است ، از یک جهت تقسیم مى شود به اعمالى که از قواى ظاهرى یعنى حواس پنجگانه بینایى ، شنوایى ، بویایى ، چشایى ، و لامسه صادر مى شود، و اعمالى که از قواى باطنى او یعنى قوه مدرکه و فعاله سر مى زند
از جهت دوم تقسیم مى شود به اعمالى که همه قواى او در آن دخالت دارند، و اعمالى که بعضى از آن قوا در آن مؤ ثرند
و از جهت سوم اعمالى که جنبه جاذبه دارند، و جلب نفع مى کنند، و اعمالى که جنبه دافعه دارند، و دفع ضرر مى نمایند