و
وقتى حقیقت هر چیز عبارت است از ثبوت آن ، پس خداى تعالى که ثبوتش ضرورى
است ، به ذات خود حق است ، ولى غیر او به وسیله او حق مى شوند
و وقتى
این معنا مورد دقت قرار گیرد، و آن طور که شاید و باید در آن تاءمل شود،
معلوم مى شود: اولا تمامى موجودات در وجود یافتن ، مستند به خداى تعالى
هستند، و همچنین نظام عامى که در عموم آنها، و نیز نظامهاى جزئى که در بعضى
از آنها یعنى در هر نوعى و فردى از آنها جارى است ، همه مستند به خداى
تعالى است
و ثانیا کمالات وجودى که در حقیقت ، صفات وجودند، از قبیل
علم ، قدرت ، حیات ، سمع ، بصر، وحدت ، خلق ، ملک ، غنى ، حمد، و خبیر بودن
، چه آنها که در آیات سابق ذکر شده ، و چه آنها که ذکر نشده ، صفاتى است
که قائم به خداى تعالى است ، که یا عین ذات اویند، مانند علم و قدرت ، و یا
صفاتى خارج از ذات اویند، که از فعل او انتزاع مى شود، مانند صفت خالق و
رازق و رحیم ، که از خلقت و رزق و رحمت او انتزاع مى شوند
و ثالثا قبول
شریک در ذات او، یا در تدبیرش ، و نیز هر صفتى که معناى فقدان و نقص را
داشته باشد، از ذات خداى تعالى مسلوب است ، یعنى اینگونه اوصاف در او نیست ،
و به همین جهت آنها را صفات سلبیه خدا مى گوییم ، مانند بى شریکى ، تعدد
ناپذیرى ، بى جسمى ، بى مکانى ، بى زمانى ، جهل ، عجز، بطلان ، زوال و
امثال آن
براى اینکه همه این صفات معناى عدمى دارند، و چون وجود خدا
مقید به قیدى نیست ، همین نداشتن قید عدمى (به حکم نفى در نفى موجب اثبات
است )، اطلاق وجود او را اثبات مى کند
و شاید جمله «و ان الله هو العلى
الکبیر«، ثبوت صفات را به هر دو مرحله اش افاده کند، چون نام «العلى «
تنزه خدا را از هر چیز که لایق به ساحت او نیست افاده مى کند، پس بدلیل
اینکه العلى است مجمع همه صفات سلبى است
و کلمه «کبیر« وسعت او را نسبت به هر کمال وجودى افاده مى کند، پس چون کبیر است مجمع تمام صفات ثبوتى است