روزى
در وسط روز خوابیده بود که ناگهان ندایى شنید: اى لقمان ! آیا مى خواهى
خدا تو را خلیفه خود در زمین کند، تا بین مردم به حق حکم کنى ؟ لقمان صدا
را پاسخ داد که : اگر پروردگارم مرا مخیر کند، عافیت را مى خواهم ، و بلاء
را نمى پذیرم ، ولى اگر او اراده کرده مرا خلیفه کند سمعا و طاعتا، براى
اینکه ایمان و یقین دارم که اگر او چنین اراده اى کرده باشد، خودش یاریم
نموده و از خطا نگهم مى دارد
ملائکه - به طورى که لقمان ایشان را نمى
دید - پرسیدند: اى لقمان چرا؟ گفت : براى اینکه هیچ تکلیفى دشوارتر از
قضاوت و داورى نیست ، و ظلم آن را از هر سو احاطه مى کند، اگر در داورى راه
صواب رود امید نجات دارد، نه یقین به آن ، ولى اگر راه خطا رود راه بهشت
را عوضى رفته است ، واگر انسان در دنیا ذلیل و بى اسم و رسم باشد، ولى در
آخرت شریف و آبرومند، بهتر است از اینکه در دنیا شریف و صاحب مقام باشد،
ولى در آخرت ذلیل و بى مقدار، و کسى که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد، دنیایش
از دست مى رود، و به آخرت هم نمى رسد
ملائکه از منطق نیکوى او تعجب
کردند، لقمان به خواب رفت ، و در خواب حکمت به او داده شد، و چون از خواب
برخاست به حکمت سخن مى گفت و او با حکمت خود براى داوود وزارت مى کرد، روزى
داوود به او گفت : اى لقمان خوشا به حالت که حکمت به تو داده شد، و بلاى
نبوت هم از تو گردانده شد
و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابو
هریره روایت کرده که گفت : رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
آیا مى دانید لقمان چه بوده ؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است فرمود: حبشى
بود
دو ضغمه دیگر در تفسیر قمى به سند خود از حماد روایت کرده که گفت :
از امام صادق (علیه السلام ) از لقمان سراغ گرفتم ، که چه کسى بود؟ و
حکمتى که خدا به او ارزانى داشت چگونه بود؟ فرمود آگاه باش که به خدا
سوگند حکمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و یا درشتى
در جسم و زیبایى رخسار ندادند، و لیکن او مردى بود که در برابر امر خدا سخت
نیرومندى به خرج مى داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضى نبود دورى مى کرد،
مردى ساکت و فقیر احوال بود، نظرى عمیق و فکرى طولانى و نظرى تیز داشت ،
همواره مى خواست تا از عبرت ها غنى باشد و هرگز در روز نخوابید، و هرگز کسى
او را در حال بول و یا غایط و یا غسل ندید، بس که در خودپوشى مراقبت داشت ،
و نظرش بلند و عمیق بود، و مواظب حرکات و سکنات خویش بود، هرگز از دیدن یا
شنیدن چیزى نخندید، چون مى ترسید گناه باشد، و هرگز خشمگین نشد، و با کسى
مزاح نکرد، و چون چیزى از منافع دنیا عایدش مى شد اظهار شادمانى نمى کرد، و
اگر از دست مى داد اظهار اندوه نمى نمود، زنانى بسیار گرفت ، و خدا
فرزندانى بسیار به او مرحمت نمود، و لیکن بیشتر آن فرزندان را از دست داد، و
بر مرگ احدى از ایشان نگریست