ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 348

پس معناى آیه این است که اگر تمامى درختان زمین قلم گردد، و دریا به اضافه هفت دریاى دیگر مانند آن مرکب فرض شود، و با این قلم و مرکب کلمات خدا را - بعد از تبدیل آنها به الفاظ - بنویسند، آب دریاها قبل از تمام شدن کلمات (مخلوقات ) خدا تمام مى شود، چون آب دریاها هر چه باشد متناهى است ، و کلمات خدا نامتناهى
از اینجا معلوم مى شود که در آیه شریفه حذف و اختصارگویى شده ، و جمله «ان الله عزیز حکیم « در مقام تعلیل است ، و معناى آن این است که : «زیرا خداى تعالى عزیز است ، و چیزى عزیز و قاهر بر او نیست «، پس این کتابى هم که گفتیم آنچه را نزد خدا است تمام نمى کند، و حکیم است ، و به همین جهت تدبیر را به غیر واگذار نمى سازد
آیه مورد بحث متصل به ما قبل است ، براى اینکه این آیه نیز مانند آیه قبلى دلالت دارد بر اینکه تدبیر خلق مخصوص خداى سبحان است ، و نه غیر، چیزى که هست آیه مورد بحث در این صدد است که وسعت تدبیر خدا، و کثرت اوامر تکوینى او را در خلق و تدبیر برساند، مى فرماید: آن قدر اوامرش در خلق و تدبیر بسیار است ، که دریا و هفت دریاى دیگر مثل آن اگر مداد شوند، و درختان زمین به صورت قلم در آیند، و بخواهند کلمات او را بنویسند، دریاها قبل از تمام شدن اوامر او تمام مى شوند
بیان امکان معاد در برابر استبعاد مشرکین
مَّا خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلا کنَفْسٍ وَحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سمِیعُ بَصِیرٌ

این جمله در مقام بیان امکان معاد است ، چون مشرکین از این جهت که بسیارى مردگان و در هم و برهم شدن خاک آنها با خاک زمین را مى دیدند، و مى دیدند که هیچ امتیازى بین خاک فلان شخص با خاک آن دیگرى نیست ، لذا زنده شدن مردگان را بعید مى شمردند
به همین جهت خداى تعالى در این آیه فرموده : «خلقت و بعث همه شما عینا مانند بعث یک فرد است ، همانطور که بعث یک فرد براى ما ممکن است ، بعث افراد در هم و برهم شده نیز مثل آن ممکن است چون هیچ چیزى خدا را از چیز دیگر باز نمى دارد، و بسیارى عدد او را به ستوه نمى آورد، و نسبت به قدرت او یکى با بسیار، مساوى است ، و اگر در آیه مورد بحث با اینکه گفتگو از مساله بعث بود، خلقت را هم ضمیمه فرمود، براى این است که در ضمن سخن بفهماند خلقت و بعث از نظر آسانى و دشوارى یکسانند، بلکه اصلا فعل خدا متصف به آسانى و دشوارى نمى شود

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 347

و چون غنى على الاطلاق است ، پس آنچه در زمین و آسمانهاست ، ملک اوست ، پس او مالک على الاطلاق نیز هست ، و مى تواند در ملک خود به هر نحو که بخواهد تصرف کند، پس هر تدبیر و تصرفى که در عالم واقع مى شود از آن اوست ، چون اگر چیزى از آن تدبیرها از غیر او باشد، آن غیر نیز به همان مقدار مالک خواهد بود، و حال آنکه گفتیم مالک على الاطلاق اوست ، و چون تدبیر و تصرف تنها از خدا است ، پس تنها او رب العالمین ، و الهى است که باید پرستیده شود، و از انعام و احسانش سپاسگزارى گردد
این آن معنایى است که جمله : «لله ما فى السموات و الارض ان الله هو الغنى « بدان اشاره مى کند، «جمله لله ما فى ...« حجت بر وحدانیت خدا است ، و جمله «ان الله هو الغنى « تعلیل مالکیت على الاطلاق اوست
و اما کلمه «حمید« که به معناى محمود در افعال است ، مبدء دیگرى است براى حجت ، چون حمد به معناى ثناى در مقابل جمیل اختیارى است ، و هر جمیل که در عالم است ملک خداى سبحان است ، پس قهرا ثناهایى هم که هر جمیلى استحقاق آن را دارد، به خدا بر مى گردد، و ثناى خدا است ، پس خدا حمید على الاطلاق است ، و اگر از این تدبیر متقن و جمیل که در عالم است چیزى و مقدارى از آن از غیر خدا بود، و آن مقدار هیچ نسبتى و ارتباطى با خدا نداشت ، حمد و ثناى آن مقدار جمیل نیز مال غیر خدا مى شد. نه مال خدا، در نتیجه خدا حمید على الاطلاق ، و حمید نسبت به هر چیز نمى بود، و حال آنکه فرض کردیم که او حمید على الاطلاق است ، و خلف فرض باطل است
افاده کثرت و وستعت خلق و تدبیر خداى تعالى
وَ لَوْ أَنَّمَا فى الاَرْضِ مِن شجَرَةٍ أَقْلَمٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سبْعَةُ أَبحُرٍ مَّا نَفِدَت کلِمَت اللَّهِ ...

کلمه «من شجره «، بیان موصول «ما« مى باشد، و «شجره « واحد «شجر« است ، که در این مقام که سیاق ، سیاق «لو« مى باشد، استغراق و کلیت را مى رساند، یعنى هر درختى که در زمین است ، و مراد از «بحر« هم ، مطلق دریا است ، و معناى جمله «یمده من بعده سبعه ابحر« این است که هفت دریاى دیگر نظیر دریاى مفروض آن را کمک کند، و بر آن اضافه شود
و ظاهرا مراد از عدد هفت افاده تکثیر است ، نه اینکه این عدد خصوصیتى داشته باشد. و اما لفظ «کلمه « در لغت به معناى لفظى است که دلالت بر معنایى داشته باشد، و به همین جهت لفظ بى معنا را کلمه نمى گویند، ولى در کلام خداى سبحان بر «هستى « اطلاق شده است ، البته هستى افاضه شده به امر او، که از آن به کلمه «کن « تعبیر کرده و فرموده : «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون « و نیز حضرت مسیح را «کلمه « خوانده و فرموده : «و کلمته القیها الى مریم «

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 346

وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَکثرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ

این آیه اشاره است به اینکه کفار نیز مانند عموم بشر مفطور بر توحید، و به آن معترفند، اعتراف ناخودآگاه ، براى اینکه اگر از ایشان سوال شود چه کسى آسمانها و زمین را آفریده ؟ اعتراف خواهند کرد به اینکه خدا عز اسمه آن را آفریده ، و وقتى آفریدگار آنها خدا باشد، پس مدبر آنها نیز همو خواهد بود، چون تدبیر جدا از خلقت نیست
و وقتى خالق و مدبر عالم خدا باشند، و آن منعمى که نعمت ها را قبض و بسط مى دهد، به یکى تنگ مى گیرد، و به دیگرى توسعه مى دهد. و نیز آن کسى که همه ترسها و امیدها از او و به او است ، پس معبود هم همو است ، و شریکى برایش نیست پس ناخودآگاه به وحدانیت خدا اعتراف دارند
لذا به رسول گرامى خود (صلى الله علیه و آله و سلم ) دستور مى دهد، تا خدا را بر این اعتراف ناخودآگاهشان حمد گوید، مى فرماید: «قل الحمد لله « آن گاه اشاره به این معنا مى کند که اکثر آنان معناى اعتراف خود را که خدا خالق است ، و لوازم این اعتراف را نمى دانند، «بل اکثرهم لا یعلمون «، بله اندکى از ایشان این معنا را مى دانند، و لیکن آنها هم در برابر حق خضوع ندارند، و آن را دانسته و با یقین بدان انکار مى کنند، همچنان که در جاى دیگر درباره این طائفه فرموده : «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم «
احتجاج بر وحدانیت خداى تعالى در الوهیت و ربوبیت ، از طریق انحصار ملک حقیقى در او، وغنى و حمید على الاطلاق بودنش جل و علا
للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنىُّ الحَْمِیدُ

چون اعترافشان به خالق بودن خداى سبحان مستلزم اثبات یگانگى او در ربوبیت و الوهیت بود، زیرا تدبیر و تصرف در دست اوست ، و اعتراف به خالق بودن او کافى در استلزام مذکور بود لذا در تمامیت حجت به همان مقدار اکتفاء نمود، و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) را ماءمور به حمد نمود و قوم را به خاطر غفلتشان جاهل خواند
آنگاه در آیه مورد بحث براى بار دوم از طریق انحصار ملک حقیقى در خدا، احتجاج کرد بر وحدانیت او، چون او غنى مطلق ، و محمود مطلق است
بیان این احتجاج این است که خداى تعالى مبدا تمامى خلائق ، و دهنده تمامى کمالات است ، پس خود او باید داراى هر چیز باشد که موجودات محتاج به آنند، پس او غنى على الاطلاق است ، چون اگر از جهتى غنى و از جهتى دیگر محتاج باشد، نمى تواند از آن جهت ، دهنده کمال باشد و این خلف فرض است ، زیرا گفتیم که او دهنده هر کمال است

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 345

و معناى آیه این است که هر کس خود را یگانه بداند، و با یقین به معاد عمل صالح انجام دهد، او اهل نجات است ، و سرانجام هلاک نخواهد شد، چون سرانجامش به سوى خدا است ، و هم و وعده نجات و رستگاریش داده است
از این بیان روشن مى شود که جمله «و الى الله عاقبه الامور«، در مقام تعلیل جمله «فقد استمسک بالعروه الوثقى « مى باشد، چون این جمله (دستاویز محکم ) استعاره تمثیلى ، از نجات و رستگارى است ، مى گوید براى این به چنین دستاویزى چنگ زده ، که منتهى به خدایى است ، که وعده چنین نجات و فلاحى را داده است
وَ مَن کَفَرَ فَلا یحْزُنک کُفْرُهُ ... إِلى عَذَابٍ غَلِیظٍ

این آیه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) را تسلیت مى دهد و دلخوش مى کند تا اندوه بر او چیره نشود، به اینکه بالاخره روزى به سوى خدا بر مى گردند، و خدا به آنچه مى کرده اند آگاهشان مى کند، یعنى حقیقت اعمالشان و آثار سوء آن که همان آتش است برایشان هویدا مى گردد
«نمتعهم قلیلا ثم نضطرهم الى عذاب غلیظ« - در این جمله با بیانى دیگر از حقیقت حال کفار پرده بردارى مى کند، چون در جمله «الینا مرجعهم فننبئهم بما عملوا« چه بسا توهم گردد، مادامى که در دنیا و متنعم به نعمت هاى آن هستند، دست خدا به ایشان نمى رسد، و از قدرت خدا خارجند، بله بعد از آنکه مردند یا مبعوث شدند آن وقت داخل در قدرت خدا مى شوند، و خدا با عذاب خود از ایشان انتقام مى گیرد
لذا این جمله این توهم را دفع نموده و مى فهماند که کفار در دنیا نیز حتى یک لحظه خارج از تدبیر خدا نیستند، و اگر با متاع اندک دنیا بهره مندشان مى کند، چیزى نخواهد گذشت که مضطر و ناچارشان مى کند، تا با پاى خود به سوى عذابى غلیظ روان شوند. پس به هر حال مغلوب و مقهورند، و دائما امر آنان به دست خدا است و نمى توانند خدا را به ستوه آورند نه در حال بهره مندیشان ، و نه در غیر آن حال

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 344

و به عبارتى دیگر، وقتى حقایق و معارف را با دلیل در اختیار آنان قرار مى دهند، ایشان در مقابل با تحکم و زور جواب مى دهند، بدون اینکه هیچ حجتى بر گفتار خود ارائه دهند، و آن این است که مى گویند: ما پدران خود را بر کیش شرک یافتیم ، و ایشان را پیروى مى کنیم
«او لو کان الشیطان یدعوهم الى عذاب السعیر« - یعنى آیا پدران خود را پیروى مى کنند حتى در صورتى که شیطان ایشان را به وسیله این پیروى به سوى عذاب آتش دعوت کرده باشد؟ و بنابراین ، استفهام در آیه انکارى ، و کلمه «لو« وصلیه ، و عطف بر محذوف خواهد بود، و تقدیر آن چنین مى شود: «ایتبعونهم لو لم یدعوهم الشیطان و لو دعاهم ؟« یعنى آیا پدران خود را پیروى مى کنند، چه در صورتى که شیطان ایشان را دعوت نکرده باشد، و چه در صورتى که دعوت کرده باشد؟
و حاصل کلام این مى شود، که پیروى وقتى نیکو و بجاست ، که پیروى شدگان بر حق بوده باشند، و اما اگر خود آنان بر باطل بوده باشند، و پیروى آنان پیروان را به شقاوت و عذاب سعیر بکشاند، دیگر این پیروى به جا و صحیح نیست ، چون پیروى در پرستش غیر از خدا است ، و کسى غیر از خدا قابل پرستش نیست
وَ مَن یُسلِمْ وَجْهَهُ إِلى اللَّهِ وَ هُوَ محْسِنٌ فَقَدِ استَمْسک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَ إِلى اللَّهِ عَقِبَةُ الاُمُورِ

این جمله استینافى است و احتمال هم دارد که حال از مفعول «یدعوهم « باشد، و در معناى جمله حالیه ضمیرى به ایشان برگردد، که در این صورت معناى آیه و ما قبلش این است که : آیا حتى اگر شیطان ایشان را دعوت به فلان و فلان کرده باشد، در حالیکه هر کس ‍ محسن باشد و روى خود تسلیم به سوى خدا کرده باشد نجات یافته ، و رستگار است و نیز در حالى که عاقبت امور به سوى خدا راجع است ، پس واجب مى شود که همو معبود باشد
و اسلام وجه به سوى خدا، به معناى تسلیم آن براى اوست ، به این معنا که انسان با همه وجودش رو به خدا کند. و او را پرستش نماید، و از ما سواى او اعراض کند، و کلمه «محسن « اسم فاعل از مصدر احسان است ، و احسان به معناى به جا آوردن اعمال صالح است با داشتن یقین به آخرت ، همچنان که در اول سوره که مى فرماید: «هدى و رحمه للمحسنین «، خودش محسنین را به این معنا تفسیر کرده ، فرموده : «الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم بالاخره هم یوقنون - کسانى که نماز مى خوانند و زکات مى دهند، و در حالى که به آخرت یقین دارند«. و کلمه «عروه الوثقى « به معناى دست آویزى است که قابل جدا شدن نباشد

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 343

و مراد از نعمتهاى ظاهرى بنابراین که خطاب در آیه به مشرکین باشد، حواس ظاهرى ، از گوش چشم و اعضاى بدن ، و نیز سلامتى و عافیت و رزق طیب و گوارا، و مراد از نعمت هاى باطنى نعمتهاى غایب از حس ‍ است ، مانند شعور و اراده و عقل
و اما بنا بر اینکه خطاب به عموم انسانها باشد مراد از نعمت هاى ظاهرى آن نعمت هاى ظاهرى مذکور به اضافه دین خواهد بود، چون دین نیز از نعمت هاى محسوسى است که امور دنیا و آخرت مردم را نظام مى بخشد
و مراد از نعمت هاى باطنى باز همان نعمت هاى باطنى مذکور خواهد بود، به اضافه مقامات معنوى که تنها از راه اخلاص در عمل حاصل مى گردد
نکوهش از مجادله بدون علم و از روى تقلید درباره خدا
وَ مِنَ النَّاسِ مَن یجَدِلُ فى اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا کِتَبٍ مُّنِیرٍ

در این آیه به سیاق سابق برگشت شده ، که خطاب را متوجه شخص ‍ رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى کرد، و کلمه «مجادله « به معناى بحث و مناظره به منظور غلبه یافتن بر خصم است ، و مقابله اى که بین «علم « و «هدى « و «کتاب « انداخته ، اشاره دارد به اینکه مراد از علم آن حجتهاى عقلى است که با تحصیل و اکتساب به دست مى آید، و مراد از هدایت ، آن حقایقى است که خدا از طریق وحى و یا الهام به دل انسان افاضه مى کند، و مراد از کتاب ، کتابهاى آسمانى است که از طریق وحى و نبوت به خدا منتهى و مستند مى شود، و به همین جهت که مستند به اوست آن را منیر و روشنگر توصیف کرد، و این سه طریق از طرق علم است که چهارمى برایش نیست
و بنابراین معناى آیه این مى شود که : بعضى از مردم بدون هیچ یک از این سه علم در وحدانیت خدا از حیث ربوبیت و الوهیت مجادله مى کنند، و هیچ حجت قابل اعتمادى ندارند، تنها و تنها مدرکشان تقلید است
وَ إِذَا قِیلَ لهَُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ ءَابَاءَنَا ...

ضمیرهاى جمع همه به کلمه «من « بر مى گردد، که از لحاظ معنا جمع است ، همچنان که ضمیر مفرد در آیه قبلى نیز به «من « بر مى گشت از لحاظ لفظش ، که مفرد است
و اگر در جمله «و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله « فرمود پیروى کنید آنچه را که خدا نازل کرده ، با اینکه مى توانست بفرماید: پیروى کنید کتاب و یا قرآن را، براى این است که اشاره کند به اینکه دعوت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) داراى حجت و برهان است ، نه صرف زورگویى و ادعا، براى اینکه نزول این کتاب موید به حجت نبوت است ، پس گویا فرموده : «وقتى دعوت مى شوند به سوى توحید، توحیدى که کتاب بر آن دلالت دارد، کتابى که نزولش از ناحیه خدا قطعى است ، در پاسخ چنین و چنان مى گویند«

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 342

و به هر حال چه اینکه بنا به گفته ما جمله «الم تروا« متصل به جمله «فارونى « باشد، و التفاتى در کار نباشد، و چه به گفته دیگران عطف و متصل به جمله «بل الظالمون « باشد، و التفاتى از غیبت به خطاب در آن شده باشد،
معناى اینکه فرمود: «سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض «
مراد از تسخیر آسمانها و زمین براى انسان ، انسانى که آسمان و زمین را مى بیند، آن نظام و ارتباطى است که در اجزاى عالم مشاهده مى کنیم ، و مى بینیم که چگونه سراپاى عالم را در تحت نظامى عام اداره نموده ، و انسان را که اشراف اجزاى این عالم محسوس است ، شعور و اراده اش را درست کرده و تدبیر مى کند، پس مى فهمیم که خداى تعالى سراپاى عالم را مسخر و محکوم این نظام کرده ، تا انسان که شریف ترین اجزاى آن است پدید آید و به کمال برسد
کلمه «تسخیر« به معناى وادار کردن فاعل به فعلش مى باشد، به طوریکه فاعل ، فعل خود را به اراده خود انجام ندهد، بلکه به اراده تسخیر کننده انجام دهد، همان طور که نویسنده ، قلم را وادار مى کند تا به اراده او بنویسد، و مخدوم و مولى ، بنده و خدمتگزار خود را وادار مى کند تا مطابق دستور و خواست او عمل را انجام دهد، و اسباب موثر در عالم هر چه باشد، با سببیتى که هر یک مخصوص به خود دارد، آن کارى را انجام مى دهد که خدا مى خواهد، و خدا از مجموع آنها نظامى را مى خواهد که با آن عالم انسانى را تدبیر کند، و حوائج او را بر آورد
از آنچه گذشت معلوم شد که «لام « در کلمه «لکم « لام تعلیل غایى است ، و معناى آن «به خاطر شما« است ، و در نتیجه تسخیر کننده این اسباب خدا خواهد بود، نه انسان به خلاف اینکه لام را براى ملک بگیریم که در آن صورت تسخیر کننده انسان خواهد بود، ولى با مشیت خداى تعالى ، همچنان که بعضى احتمال آن را داده اند، و پیشرفت انسانها در مرور زمان ، و به خدمت گرفتن اجزاى عالم را در بیشتر مقاصدش ، شاهد گفته خود گرفته اند، و لیکن این احتمال با جمله «الم تروا« نمى سازد، چون اگر تسخیر کننده خود انسان بود، مسخر خود را مى دید، و دیگر حاجت به این سوال نبود
«و اسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه « - کلمه «اسباغ « به معناى سنگ تمام گذاشتن ، و نیز توسعه دادن است ، و معناى جمله این است که : «نعمت هاى ظاهرى و باطنى را بر شما تمام کرد، و توسعه داد«. کلمه «نعم « جمع نعمت است ، و نعمت در اصل لغت به معناى بناى نوع بوده ، ولى استعمالش در هر چیزى که سازگار آدمى است ، و انسان از آن لذت مى برد، غلبه کرده است ، و بیشتر در این امور استعمال مى شود

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 341

چنین است ، چون خدا حق است ، و آنچه سواى او مى خوانند باطل است ، و خدا والاى بزرگ است (30)
مگر نمى بینى که به نعمت خدا کشتى به دریا روان است ، تا آیه هاى خویش به شما بنمایاند؟ که در این براى همه صبر پیشگان سپاسگزار عبرتهاست (31)
و چون موجى بمانند کوه ها، آنان را فرا گیرد، خدا را بخوانند، و دین را خاص او کنند، و چون به خشکیشان برد، تنها بعضى شان معتدلند، و آیه هاى ما را جز عهدشکنان کفران پیشه انکار نمى کنند (32)
اى مردم ! از پروردگارتان بترسید، و از روزى که پدر براى فرزندش کارى نسازد، و فرزند به هیچ وجه کار ساز پدر خود نشود، بیمناک باشید، که وعده خدا حق است ، زندگى این دنیا فریبتان ندهد، و شیطان فریبنده ، در کار خدا به فریبتان نکشد (33)
بدرستى علم رستاخیز پیش خدا است ، که باران فرود آورد، و آنچه را در رحمها است بداند، کسى نمى داند که فردا چه مى کند و کسى نمى داند که در کدام سرزمین مى میرد، اما خدا دانا و آگاه است (34)


بیان آیات

در این آیات به ما قبل داستان لقمان برگشته ، که آیات وحدانیت خدا و نداشتن شریک ، و ادله آن را ذکر نمود، و بدین جا منتهى شد، که فرمود: «هذا خلق الله فارونى ما ذا خلق الذین من دونه بل الظالمون فى ضلال مبین «
أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سخَّرَ لَکُم مَّا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ أَسبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظهِرَةً وَ بَاطِنَةً

از این جا به ما قبل داستان لقمان رجوع شده ، و همین خود دلیل است بر اینکه خطاب (آیا نمى بینید) به مشرکین است ، هر چند که ذیل آیه اشعار دارد بر عمومیت خطاب
و بنابراین صدر آیه تتمه کلام رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم )، و متصل است به جمله «هذا خلق الله فارونى ما ذا خلق الذین من دونه « و دیگر التفاتى در جمله «الم تروا« نیست
و بنابر تقدیرى که آیه مورد بحث جزو کلام خداى تعالى باشد، آن وقت در جمله «الم تروا« التفاتى از سیاق غیبت در جمله «بل الظالمون فى ضلال مبین «، به سیاق خطاب ، به کار رفته است ، و التفات در مثل این گونه موارد از باب شدت یافتن و جد گوینده ، و عصبانیتش از جهل شنوندگان ، و اصرارشان بر گمراهى است ، که هیچ راهنمایى سودى به ایشان نمى بخشد، و هیچ اشارتى درحالشان موثر واقع نمى شود، به همین جهت با اینکه تا کنون در سیاق غیبت حرف مى زد، ناگهان روى سخن به خود شنوندگان نموده ، آنچه که در معرض ‍ دید و شنوایى ایشان است به رخشان مى کشد، بلکه از خواب خرگوشى خود بیدار گشته ، و از غفلت بدر آیند

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 340


ترجمه آیات


مگر نمى بینید ک ه خدا هر چه را که در آسمانها و زمین هست رام شما کرد؟ و نعمتهاى خویش را آشکارا و نهان بر شما کامل نمود؟ (و باز) بعضى از مردم بدون علم و هدایت و کتاب ، درباره خدا مجادله مى کنند (20)
و چون به آنها گفته شود: چیزى را که خدا نازل کرده پیروى کنید، گویند: (نه )، تنها آیینى را که پدران خود را بر آن یافته ایم پیروى مى کنیم ، حتى اگر شیطان (در نتیجه پیروى از پدرانشان ) به سوى عذاب سوزان دعوتشان کند، باز هم آنان را پیروى مى کنند؟ (21). هر کس توجه بى شائبه خویش را سوى خدا کند، و نیکوکار باشد، به دستاویز محکمى چنگ زده ، و عاقبت کارها سوى خدا است (22)
و هر که انکار کند انکارش ترا محزون نکند، چون بازگشتشان سوى من است ، و ما از اعمالشان خبرشان مى دهیم ، که خدا مکنون سینه ها را مى داند (23)
اندکى برخوردارشان کنیم ، و سپس به سوى عذابى سختشان بکشیم (24)
اگر از آنان بپرسى آسمانها و زمین را کى آفریده ؟ گویند: خدا، بگو پس ‍ ستایش هم خاص خداست ، ولى بیشترشان نمى دانند (25)
هر چه در آسمانها و زمین هست از خدا است ، و خدا همو بى نیاز و ستوده است (26)
اگر آنچه در زمین درخت هست ، قلم باشد، و دریا، به کمک آن دریا، هفت دریاى دیگر مرکب ، کلمات خدا تمام نشود، که خدا نیرومند و حکیم است (27)
خلق کردن شما، و از نو زنده کردنتان جز به مانند خلق کردن یک تن نیست ، چون خدا شنوا و بینا است (28)
مگر نمى بینى که خدا شب را به روز مى برد، و روز را به شب مى برد، و آفتاب و ماه را به خدمت گرفته ، که هر یک به مدتى معین روان است ، و خدا از اعمالى که مى کنید آگاه است (29)

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 339

آیات 20 - 34، سوره لقمان
أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سخَّرَ لَکُم مَّا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ أَسبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظهِرَةً وَ بَاطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَن یجَدِلُ فى اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا کِتَبٍ مُّنِیرٍ(20)
وَ إِذَا قِیلَ لهَُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ کانَ الشیْطنُ یَدْعُوهُمْ إِلى عَذَابِ السعِیرِ(21)
وَ مَن یُسلِمْ وَجْهَهُ إِلى اللَّهِ وَ هُوَ محْسِنٌ فَقَدِ استَمْسک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَ إِلى اللَّهِ عَقِبَةُ الاُمُورِ(22)
وَ مَن کَفَرَ فَلا یحْزُنک کُفْرُهُ إِلَیْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِیمُ بِذَاتِ الصدُورِ(23)
نُمَتِّعُهُمْ قَلِیلاً ثمَّ نَضطرُّهُمْ إِلى عَذَابٍ غَلِیظٍ(24)
وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَکثرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(25)
للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنىُّ الحَْمِیدُ(26)
وَ لَوْ أَنَّمَا فى الاَرْضِ مِن شجَرَةٍ أَقْلَمٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سبْعَةُ أَبحُرٍ مَّا نَفِدَت کلِمَت اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ(27)
مَّا خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلا کنَفْسٍ وَحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سمِیعُ بَصِیرٌ(28)
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُولِجُ الَّیْلَ فى النَّهَارِ وَ یُولِجُ النَّهَارَ فى الَّیْلِ وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ کلُّ یجْرِى إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ(29)
ذَلِک بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلىُّ الْکبِیرُ(30)
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْک تجْرِى فى الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِیرِیَکم مِّنْ ءَایَتِهِ إِنَّ فى ذَلِک لاَیَتٍ لِّکلِّ صبَّارٍ شکُورٍ(31)
وَ إِذَا غَشِیهُم مَّوْجٌ کالظلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نجَّاهُمْ إِلى الْبرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مَا یجْحَدُ بِئَایَتِنَا إِلا کلُّ خَتَّارٍ کَفُورٍ(32)
یَأَیهَا النَّاس اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اخْشوْا یَوْماً لا یجْزِى وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شیْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ فَلا تَغُرَّنَّکمُ الْحَیَوةُ الدُّنْیَا وَ لا یَغُرَّنَّکم بِاللَّهِ الْغَرُورُ(33)
إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ الساعَةِ وَ یُنزِّلُ الْغَیْث وَ یَعْلَمُ مَا فى الاَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّا ذَا تَکسِب غَدًا وَ مَا تَدْرِى نَفْس بِأَى أَرْضٍ تَمُوت إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُ(34)

ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 338


مؤ لف : اخبار در مواعظ لقمان بسیار زیاد است ، ما به منظور اختصار به همین مقدار اکتفاء کردیم